می خندم…
ساده می گیرم …
ساده می گذرم …
بلند می خندم و با هر سازی می رقصم …!
نه اینکه دلخوشم! نه اینکه شادم و از هفت دولت آزاد!
مدت طولانی شکستم...
زمین خوردم...
سختی دیدم...
گریه کردم و حالا ….
تنها بودم و حس تنهایی را تنها دیدم
پرسیدم :
تو که انگار با همه هستی ، پس چرا هیچ کس با تو نیست؟
با نگاهی غمگین چشم به من دوخت و گفت :
همه از من میترسند و هیچکس با من نمیماند!
منم غمگین برگشتم و سرم را پایین انداختم و به فکر فرو رفتم که ناگهان چیزی به ذهنم رسید
زین پس تنها ادامه میدهم !
در زیر باران ...
حتی به درخواست چتر هم جواب رد میدهم !
میخواهم تنهایی ام را به رخ این هوای دو نفره بکشم !
باران نبار...
من نه چتر دارم ، نه یار ... !
خدایا یادت هست ؟
دستشو گرفتم آوردم پیشت گفتم من فقط اینو میخوام ...!
گفتی این نه ...
بهتر از اینو برات گُذاشتم کنار ...
پامو کوبیدم زمین و گفتم من همینو میخوام ...
آروم تو گوشم گفتی :
آخه اون از من قول یکی دیگرُ گِـرفته ...
امشب باز هم دلم سراغ تو را گرفت.
اما آب از آب تکان نخورد
درست مثل همه ی شب های قبل…
باز هم دلتنگی
باز هم تنهایی ومرور خاطرات مشترک…
می پرسند:
با ندیدنش چه میکنی؟
میگویم:
هراسی ندارم، با یادش رفیقم این روزها…
ﻧـــﺎﻣـﺖ ﻫـﺮ ﭼـﻪ ﻫـﺴﺖ ﺑـﺎﺷـﺪ …
ﻣـﻦ “ﺑــﺎﺭﺍﻥ ” ﺻـﺪﺍﯾـﺖ ﻣﯽ ﺯﻧـﻢ …
ﺁﺧــﺮﺳـﺎﻝ ﻫـﺎﺳﺖ ﺩﺭ ﺩﻟــﻢ ﺧـُﺸﮏ ﺳﺎﻟﯿـﺴﺖ…
ﺑﺎﺭﺍﻥ ﺑﯿﺎﯾﺪ ﯾﺎ ﻧﯿﺎﯾﺪ ، ﺗﻮ ﺑﺎﺷﯽ ﯾﺎ ﻧﺒﺎﺷﯽ ،
ﺧﺎﻃﺮﺕ ﺑﺎﺷﺪ ﯾﺎ ﻧﺒﺎﺷﺪ ،
ﻣﻦ ﺧﯿﺲ ﺍﺯ ﯾﺎﺩ ﺗﻮﺍﻡ …
ﺑـﺎﯾــــﺪ ﮐـﺴـﯽ ﺭﺍ ﭘـﯿـﺪﺍ ﮐـﻨـﻢ
ﮐـﻪ ﺩﻭﺳـﺘـﻢ ﺩﺍﺷـﺘـﻪ ﺑـﺎﺷـــــﺪ
ﺁﻧـﻘـﺪﺭ ﮐـﻪ ﯾـﮑــــﯽ ﺍﺯ ﺍﯾـﻦ ﺷـﺐ ﻫـﺎﯼ ﻟـﻌـــﻨـﺘـــــــﯽ
ﺁﻏـﻮﺷـــﺶ ﺭﺍ ﺑـﺮﺍﯼ ﻣـﻦ
ﻭ ﯾـﮏ ﺩﻧـﯿـﺎ ﺧـﺴـﺘــــﮕـﯽ ﺍﻡ ﺑـﮕـﺸــــﺎﯾـﺪ
ﻫـﯿـــــﭻ ﻧـﮕـﻮﯾـﺪ …ﻫـﯿـــــﭻ ﻧـﭙـﺮﺳـﺪ
ﻓـﻘـــــﻂ ﻣـﺮﺍ ﺩﺭ ﺁﻏـﻮﺵ ﺑـﮕـﯿـﺮﺩ
ﺑـﻌـﺪ ﻫـﻤـﺎﻧـﺠـﺎ ﺑـﻤـﯿــﺮﻡ
ﺗـﺎ ﻧـﺒـﯿـﻨـﻢ ﺭﻭﺯﻫـﺎﯼ ﺁﯾـﻨــﺪﻩ ﺭﺍ ؛ ﺭﻭﺯﻫـﺎﯾـﯽ ﮐـﻪ ﺩﺭﻭﻍ ﻣـﯽ ﮔـﻮﯾـﺪ
ﺭﻭﺯﻫـﺎﯾـﯽ ﮐـﻪ ﺩﯾـﮕـﺮ ﺩﻭﺳـﺘـﻢ ﻧـﺪﺍﺭﺩ
ﺭﻭﺯﻫـﺎﯾـﯽ ﮐـﻪ ﺩﯾـﮕـﺮ ﻣـــﺮﺍ ﺩﺭ ﺁﻏـﻮﺵ ﻧـﻤـﯽ ﮔـﯿـﺮﺩ
ﺭﻭﺯﻫـﺎﯾـﯽ ﮐـﻪ ﻋـﺎﺷـﻖ ﺩﯾـﮕـﺮﯼ ﻣـﯽ ﺷـﻮﺩ…
تعداد صفحات : 2
بیچاره دلم
با دیدنت باز هم لرزید
نمیدانست تو همان بی وفای دیروزی
بیچاره دل است
عقل ندارد
متولدین اذر
متولدین دی
متولدین بهمن
متولدین اسفند